مدتی از تهی بودنم میگذرد. دیگر نه در خطهای وسطام، نهانآخرها و یا اولها.
خلأ اینجاست
ماده اما معنا نمیده
سرعت به سراب آواره میشه
اینجا حروف به حرف نمیرسه
فاصله به فصل تبدیل میشه
و گردون به گرداب میکشه
دل هم شده دهلیز دلهره
پس دیوار به دره میریزه
غم به غوغا میشکنه
نوا بدون نالهشدن فراموش میشه
آسمون نیست که کمانِ کماله
و جاذبه جاذبهی مجاله
زخم همه از زمانه
و نور از نیت و نمازه
دیگه دهان خسته از دلیله
پردهی پایان پایین روی زمینه.